شهدا سال 62 -زندگینامه شهید کریم پور زین العابدین
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۲ » شهيد کريم پور زين العابدين »
با دلی عاشق و دو بال هجرت و شهادت، قلّههای انسانیت را پیمود و بر بام آسمانها و عرش الهی پا نهاد. او که در خانهای پر از محبت اهلبیت(ع) و مملو از نور ایمان الهی بود در تاریخ 1/6/ 1343در شهر نیریز، چشمهای زیبای خود را به جهان هستی گشود. نام اورا به نام مقدس حضرت حق، کریم نامیدند. مادر با اشکهایی که برای مظلومیت حسین(ع) میریخت، چهره زیبای کریم را شست و شو میداد و با...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۲ » شهيد کريم پور زين العابدين »
با دلی عاشق و دو بال هجرت و شهادت، قلّههای انسانیت را پیمود و بر بام آسمانها و عرش الهی پا نهاد. او که در خانهای پر از محبت اهلبیت(ع) و مملو از نور ایمان الهی بود در تاریخ 1/6/ 1343در شهر نیریز، چشمهای زیبای خود را به جهان هستی گشود. نام اورا به نام مقدس حضرت حق، کریم نامیدند. مادر با اشکهایی که برای مظلومیت حسین(ع) میریخت، چهره زیبای کریم را شست و شو میداد و با...
گفتن نگوئید
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در آستانه عملیات والفجر 8 به برادران گردان گفته بودند که اگر کسی از شما در مورد مقر گردان، تعداد نیروها و... سئوال کرد به او جواب ندهید. بدانید که این موارد محرمانه هستند و ممکن است سوال کننده خودی نباشد و اطلاعات نیروها به دست دشمن بیفتد. یک روز فردی از شهید محسن پرهوده سئوال میکند. برادر شما چند نفر هستید؟ در جواب میگوید: به اندازه کافی هستیم، مجددا" سئوال کرده بود از کدام گردان هستید؟ ایشان...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در آستانه عملیات والفجر 8 به برادران گردان گفته بودند که اگر کسی از شما در مورد مقر گردان، تعداد نیروها و... سئوال کرد به او جواب ندهید. بدانید که این موارد محرمانه هستند و ممکن است سوال کننده خودی نباشد و اطلاعات نیروها به دست دشمن بیفتد. یک روز فردی از شهید محسن پرهوده سئوال میکند. برادر شما چند نفر هستید؟ در جواب میگوید: به اندازه کافی هستیم، مجددا" سئوال کرده بود از کدام گردان هستید؟ ایشان...
شهدا سال 61 -وصیتنامه شهید احمد حیدری
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۱ » شهيد احمد حيدري »
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام به امت غیور ایران و درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و روحانیت مبارز، اکنون که با قلبی سرشار از عشق به الله و مکتب انسانساز اسلام، میروم که وارد کربلای زمان خود شوم و با خون خود جواب ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان را بدهم، لذا میخواستم پیامی به برادران و خواهرانم بدهم، البته من کوچکتر از آنم که بتوانم پیامی به برادران و عزیزان بدهم و لکن میگویم...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۱ » شهيد احمد حيدري »
بسم الله الرحمن الرحیم با سلام به امت غیور ایران و درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب و روحانیت مبارز، اکنون که با قلبی سرشار از عشق به الله و مکتب انسانساز اسلام، میروم که وارد کربلای زمان خود شوم و با خون خود جواب ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان را بدهم، لذا میخواستم پیامی به برادران و خواهرانم بدهم، البته من کوچکتر از آنم که بتوانم پیامی به برادران و عزیزان بدهم و لکن میگویم...
برادران گشتی عراق
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
بعد از عملیات والفجر 2 در ارتفاعات مشرف بر شهر " چومان مصطفی"ی عراق مستقر بودیم. عراقیها برای اینکه سنگرهای کمین ما را شناسایی کنند بعضی از شبها چراغ فانوس به گردن الاغها می انداختند و آنها را به طرف نیروهای ما رها میکردند. تا بچهها به خیال اینکه افراد گشتی عراق هستند بطرف آنها تیراندازی کنند و سنگرها شناسایی شود. برادران چون از این موضوع مطلع بودند هر شب انتظار چنین کاری داشتند و تیراندازی نمیکردند. برخی...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
بعد از عملیات والفجر 2 در ارتفاعات مشرف بر شهر " چومان مصطفی"ی عراق مستقر بودیم. عراقیها برای اینکه سنگرهای کمین ما را شناسایی کنند بعضی از شبها چراغ فانوس به گردن الاغها می انداختند و آنها را به طرف نیروهای ما رها میکردند. تا بچهها به خیال اینکه افراد گشتی عراق هستند بطرف آنها تیراندازی کنند و سنگرها شناسایی شود. برادران چون از این موضوع مطلع بودند هر شب انتظار چنین کاری داشتند و تیراندازی نمیکردند. برخی...
مگس و مجس
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در عملیات والفجر 10 که در منطقه عملیاتی خرمال انجام شد. بچهها دو سرباز عراقی را به اسارت میگیرند و برای چند ساعتی آنها را نزد خود نگه میدارند. آنها با تکلم ناقص عربی شروع میکنند با اسیران مکالمه کردن. به آنها محبت کرده و به شوخی کردن میپردازند، یکی از برادران به دو سرباز عراقی تخمه کدو تعارف میکرد و میگفت، بگو "کدو"، بگو "مگس" و سرباز عراقی میگفت: "مجس" و همه میخندیدند. موقعی که میخواستند...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
در عملیات والفجر 10 که در منطقه عملیاتی خرمال انجام شد. بچهها دو سرباز عراقی را به اسارت میگیرند و برای چند ساعتی آنها را نزد خود نگه میدارند. آنها با تکلم ناقص عربی شروع میکنند با اسیران مکالمه کردن. به آنها محبت کرده و به شوخی کردن میپردازند، یکی از برادران به دو سرباز عراقی تخمه کدو تعارف میکرد و میگفت، بگو "کدو"، بگو "مگس" و سرباز عراقی میگفت: "مجس" و همه میخندیدند. موقعی که میخواستند...
خاطره ای از شهید فیروزی
دانشنامه دفاع مقدس »
آقای الله مراد مقصودی خاطرهای از شهید خاکباز فیروزی از رزمندگان عزیز روستای خواجه جمالی نقل میکند: ایشان نیروی بسیار زرنگ و خوبی بود، موقعی بلند شد تا با آرپیجی به تانک دشمن حمله کند، تیر به بازویش خورد و مجروح شد، من به سراغش رفتم، دیدم به گونیهای سنگر تکیه داده و دارد گریه میکند. با او شوخی کردم، گفتم: عجب رزمندهای، حالا آمدهای بجنگی؟! تو که با یک تیر داری گریه می کنی، پس چطور میخواهی از...
دانشنامه دفاع مقدس »
آقای الله مراد مقصودی خاطرهای از شهید خاکباز فیروزی از رزمندگان عزیز روستای خواجه جمالی نقل میکند: ایشان نیروی بسیار زرنگ و خوبی بود، موقعی بلند شد تا با آرپیجی به تانک دشمن حمله کند، تیر به بازویش خورد و مجروح شد، من به سراغش رفتم، دیدم به گونیهای سنگر تکیه داده و دارد گریه میکند. با او شوخی کردم، گفتم: عجب رزمندهای، حالا آمدهای بجنگی؟! تو که با یک تیر داری گریه می کنی، پس چطور میخواهی از...
شهدا سال 64 -وصیتنامه شهید شمشاد فرجی
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۴ » شهيد شمشاد فرجي »
بسم رب الشهداء و الصدیقین آرزو داشتم در شب حجله به سعادت برسم قسمتم این بود که در سنگر اسلام به شهادت برسم با درود بر مهدی موعود(عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر و ملت شهیدپرور خصوصاً مردم شهیدپرور روستای خواجهجمالی. این چند کلمه را مینویسم: امیدوارم که مورد پسند ملت شهیدپرور قرار بگیرد. من شمشاد فرجی فرزند احمدقلی، در تاریخ 1341 به شماره شناسنامه 25 در روستای خواجهجمالی، در خانوادهای مستضعف بدنیا آمدم و از کودکی پدر و مادر...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۴ » شهيد شمشاد فرجي »
بسم رب الشهداء و الصدیقین آرزو داشتم در شب حجله به سعادت برسم قسمتم این بود که در سنگر اسلام به شهادت برسم با درود بر مهدی موعود(عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر و ملت شهیدپرور خصوصاً مردم شهیدپرور روستای خواجهجمالی. این چند کلمه را مینویسم: امیدوارم که مورد پسند ملت شهیدپرور قرار بگیرد. من شمشاد فرجی فرزند احمدقلی، در تاریخ 1341 به شماره شناسنامه 25 در روستای خواجهجمالی، در خانوادهای مستضعف بدنیا آمدم و از کودکی پدر و مادر...
کشک و کشیک
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
زمانیکه شهید عباسعلی دهقانی فرماندهی یکی از دستهها را بعهده داشت. در یکی از روزها برای نهار رزمندگان ترید ( تریت ) کشک تهیه شده بود. پس از صرف نهار شهید دهقانی تصمیم میگیرد در دفتر خاطراتاش، خوردن کشک را در ناهار بنویسد. دفتر خاطرات را بر میدارد و شروع به نوشتن میکند، عنوان خاطره را "ترید کشک" انتخاب میکند. یکی از بچهها که کنار دست او نشسته بوده میخواند "تاکتیک کشیک" بلافاصله از سنگر بیرون رفته و...
دانشنامه دفاع مقدس » جنگ و شوخ طبعيها » شوخي ها و لطيفه ها »
زمانیکه شهید عباسعلی دهقانی فرماندهی یکی از دستهها را بعهده داشت. در یکی از روزها برای نهار رزمندگان ترید ( تریت ) کشک تهیه شده بود. پس از صرف نهار شهید دهقانی تصمیم میگیرد در دفتر خاطراتاش، خوردن کشک را در ناهار بنویسد. دفتر خاطرات را بر میدارد و شروع به نوشتن میکند، عنوان خاطره را "ترید کشک" انتخاب میکند. یکی از بچهها که کنار دست او نشسته بوده میخواند "تاکتیک کشیک" بلافاصله از سنگر بیرون رفته و...
-داستان بابای مهدی
دانشنامه دفاع مقدس » آفندها و پدافندها » پدافندها »
از لحاظ رابطه عاطفی بین بچههای گردان کمیل و سردار شهید علی اصغر سرافراز، حاج آقا بنایی میگوید: رزمندهای در گردان کمیل بود که به او بابای مهدی می گفتند. به تازگی بچهای خداوند به او داده بود و اسمش را مهدی گذاشته بود. او خیلی به علی اصغر علاقه داشت. قبل از عملیات والفجر هشت من سراغ علی اصغر سرافراز و بچههای گردان کمیل رفتم. آنجا نشسته بودیم، شهید علی اصغر مرتب با بابای مهدی شوخی میکرد...
دانشنامه دفاع مقدس » آفندها و پدافندها » پدافندها »
از لحاظ رابطه عاطفی بین بچههای گردان کمیل و سردار شهید علی اصغر سرافراز، حاج آقا بنایی میگوید: رزمندهای در گردان کمیل بود که به او بابای مهدی می گفتند. به تازگی بچهای خداوند به او داده بود و اسمش را مهدی گذاشته بود. او خیلی به علی اصغر علاقه داشت. قبل از عملیات والفجر هشت من سراغ علی اصغر سرافراز و بچههای گردان کمیل رفتم. آنجا نشسته بودیم، شهید علی اصغر مرتب با بابای مهدی شوخی میکرد...
شهدا سال 62 -زندگینامه شهید محمد علی حداد
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۲ » شهيد محمد علي حداد »
پانزدهم شهریورماه ۱۳۴۰ در شهرستان نیریز، در خانوادهای مذهبی و پیرو مکتب کربلا متولد شد. مادر با شیر، محبت حسین (ع) را در کامش ریخت و پدر، دست او را از کودکی گرفته و در مجالس مذهبی و سوگواری امام شهیدان به همراه برد، تا با مکتب سرخ شهادت آشنا شود. آن زمان که توان آموختن پیدا کرد، راهی دبستان شد. دوره ابتدایی را در دبستان فرهمندی نیریز با موفقیت پشت سر گذاشت. سپس دوره راهنمایی را در...
دانشنامه دفاع مقدس » شهدا و مفقودين سال ۱۳۶۲ » شهيد محمد علي حداد »
پانزدهم شهریورماه ۱۳۴۰ در شهرستان نیریز، در خانوادهای مذهبی و پیرو مکتب کربلا متولد شد. مادر با شیر، محبت حسین (ع) را در کامش ریخت و پدر، دست او را از کودکی گرفته و در مجالس مذهبی و سوگواری امام شهیدان به همراه برد، تا با مکتب سرخ شهادت آشنا شود. آن زمان که توان آموختن پیدا کرد، راهی دبستان شد. دوره ابتدایی را در دبستان فرهمندی نیریز با موفقیت پشت سر گذاشت. سپس دوره راهنمایی را در...